مدیریت استراتژیك
مدیریت استراتژیك چیست؟
مقدمه
از لحاظ مفهومی مدیریت استراتژیك با تحول در تئوریهای مدیریت همگامی دارد. مكاتب كلاسیك رفتاری و كمی مدیریت بر جنبههایی از سازمان و عملكرد آن تأكید میكردند كه توسط مدیریت قابل كنترل بود. مسایلی از قبیل برنامهریزی تولید، رفتار زیردستان، بهبود محیط كار، نقش گروههای غیررسمی در بازدهی كار، مدلهای كمی تصمیمگیری و غیره. لیكن هرگز فضای سیاسی جامعه ، احساس افراد و نهادهای خارج از سازمان، مسأله اصلی آنها نبود. چرا كه محیط از ثباتی نسبی برخوردار بود و چنین نیازی هم احساس نمی شد. به تدریج با رشد مستمر اقتصادی، اوضاع قابل اطمینان محیطی از میان رفت و تغییرات و حوادث شتابنده ای در جهان اتفاق افتاد. لذا تغییرات و دگرگونی های سریع و پیچیده جامعه و تأثیر آن بر رشد و توسعه شركتها موجب شد كه مدیران توجه خود را به محیط سازمان معطوف گردانند و مفاهیمی مانند سیستم، اقتصاد، برنامهریزی بلند مدت، استراتژی و فرایند مدیریت استراتژیك مورد توجه صاحبنظران مدیریت قرار گیرد. این مفاهیم و نظریات پاسخ علم مدیریت به دگرگونی و تغییرات وسیع اقتصادی واجتماعی بود.
توجه به محیط، آگاهی از تاثیر متغیرهای محیطی و ارائه چشم اندازی از فعالیت آینده برای سازمانها، لزوم آمادگی برای برخورد با تغییرات مداوم را توجیه می كند. وجود عدم قطعیت های محیطی (Uncertainities) در مسایل سازمانی به لحاظ مبهم بودن و طبیعت احتمالی رخدادهای آتی و آمادگی سازمانها جهت تغییر، برخوردی متفاوت با تغییر، نوع تصمیمات، عوامل جدید مؤثر بر تصمیمگیری و قطعیت در مورد تغییرات آینده، توجه به استفاده از مدل مدیریت استراتژیك را افزون تر می كند.
تعریف مدیریت
در باره تعریف مدیریت اتفاق نظر خاصی در دست نیست و صاحبنظران و نظریه پردازان علم مدیریت با اهداف و سوگیریهای گوناگون، تعاریف متفاوتی ارائه كردهاند.
- مدیریت عبارتست از: هنر انجام كار به وسیله دیگران (فالت،1924).
- فراگرد تبدیل اطلاعات به عمل؛ این فراگرد تغییر و تبدیل را تصمیم گیری می نامیم(فوستر،1967).
- فراگرد هماهنگسازی فعالیت فردی وگروهی در جهت هدفهای گروهی (دانلی و همكاران،1971).
- فراگرد برنامه ریزی، سازماندهی، رهبری و نظارت كار اعضای سازمان و استفاده از همه منابع موجود سازمانی برای تحقق هدفهای مورد نظر سازمان (استونر و همكاران،1995).
تعریف عملیاتی(Operational definition)، مفهوم مدیریت را با رعایت ملاكهای عینی منوط میسازد. از این رو، اگر در موقعیتی ملاكهایی شامل فعالیت منظم و سازمان یافته، هدفها، روابط میان منابع، انجام كار به وسیله دیگران و تصمیم گیری برقرار باشد، میتوان گفت در آن موقعیت ،مدیریت اعمال می شود (كلاندوكینگ،1972).
استراتژیبد نیست ابتدا به ریشه لغوی استراتژی اشاره شود. واژه استراتژی(Sterategy)از ریشه یونانیstrategema به معنای فرمانده ارتش، مركب از stratos به معنی ارتش و ago به معنای رهبر گرفته شده است.مفهوم استراتژی ابتدا به معنای فن، هدایت،تطبیق و هماهنگسازی نیروها جهت نیل به اهداف جنگ در علوم نظامی بكار گرفته شد. در جای دیگر استراژی بدین شكل تعریف میشود: «استراتژی (Strategy) مجموعه ای از اهداف اصلی و سیاستها و برنامه های كلی به منظور نیل به این اهداف است به گونه ای كه قادر به تبیین این موضوعات باشد كه در چه كسب و كاری (Business) و چه نوع سازمانی فعالیت می كنیم و یا می خواهیم فعالیت نماییم.»
تعریف دیگری هم از استراتژی می توان ارائه كرد: « استراتژی یك برنامه واحد ، همه جانبه و تلفیقی است كه محاسن یا نقاط قوت اصلی سازمان را با عوامل و تغییرات محیط مربوط می سازد و به نحوی طراحی می شود كه با اجرای صحیح آن از دستیابی به اهداف اصلی سازمان اطمینان حاصل شود».
سپس نظریه پردازن علم مدیریت، استراتژی را چگونگی تخصیص مطلوب منابع كمیاب،جهت رسیدن به اهداف اقتصادی تعریف كرده اند. استراتژی تعیین كننده زمینه های فعالیت در محیطی پیچیده و پویا و ابزاری است كه به عنصر انسانی در یك نظام سازمانی حیات بخشیده و افراد را به حركت وا میدارد.آنسوف(Ansoff) به عنوان اولین دانشمندی كه استراتژی را به شكل جامع و معنادار توضیح داد، معتقد است كه هر قدر بین اهداف و فعالیت های فعلی سازمان سازگاری بیشتری وجود داشته باشد، نرخ رشد و توسعه بزرگتر و منظم تر خواهد بود.
شاندلر(Chandler,1962) استراتژی را به این صورت تعریف میكند:
استراتژی عبارت است از یك طرح واحد، همه جانبه و تلفیقی كه نقاط قوت وضعف سازمان را با فرصتها و تهدیدهای محیطی مربوط ساخته و دستیابی به اهداف اصلی سازمان را میسر میسازد.
اندروز(Andrews ،1971)میگوید: استراتژی عبارت است از الگوی منظورها، مقاصد، اهداف، خط مشیهای اصلی و طرحهایی جهت دستیابی به اهداف.
میتزبرگ(Mintzberg) تعریف كوتاهی راجع به استراتژی ارائه داده است.از نظر وی استراتژی عبارت است از الگوی به جریان انداختن تصمیمات. در حال حاضر نیز در زبان فارسی واژه استراتژی را از نظر لغوی راهبرد معنی میكنند.
مدیریت استراتژیكمدیریت عبارت است از فرایند تضمین دستیابی سازمان به فواید ناشی از به كارگیری استراتژیهای مناسب.طبق این بیان، یك استراتژی مناسب مطابق با نیازمندیهای یك سازمان در زمان مشخص تعریف میشود.فرایند مدیریت استراتژیك شامل شش گام متوالی و مستمر است:
1- تجزیه و تحلیل محیطی
2- پایه گذاری جهتگیری سازمانی
3- هدفگذاری
4- تعیین و تدوین استراتژیها
5- بسترسازی و اجرای استراتژیها
6- كنترل استراتژیها
همانگونه كه از نمودار برمیآید، یك مدیر استراتژیست باید هم به برنامهریزی و هم به كنترل بپردازد، چرا كه تنها یك غیرمدیر بدون برنامهریزی، سعی در كنترل فعالیتها میكند. لذا فرایند مدیریت استراتژیك به صورت زیر تعریف میشود: «مدیریت استراتژیك عبارت است از هنر و علم فرمولبندی، اجرا و ارزیابی تصمیمات چندبعدی-با تاكید بر یكپارچهسازی عوامل مدیریت ، بازاریابی، امور مالی، تولید یا خدمات، تحقیق و توسعه وسیستمهای اطلاعاتی و غیره- جهت رسیدن به اهداف سازمانی.»
- تجزیه و تحلیل محیطی:
- عبارت است از مطالعه محیط سازمان در راستای شناسایی عوامل محیطی كه بر عملكرد سازمان تاثیر به سزایی دارند. مدیران هر از چندگاه به منظور درك بهتر رویدادهای درون سازمانی و برون سازمانی از یك سو و افزایش تناسب استراتژیهای اتخاذشده با محیط سازمانی از سوی دیگر، اقدام به تجزیه و تحلیل محیطی مینمایند. یك مدیر برای تجزیه و تحلیل كارآمد ومؤثر محیط سازمانی باید از ساختار محیط سازمان آگاهی داشته باشد. محیط سازمانی معمولاٌ در سه سطح عمومی ، عملیاتی و درونی دستهبندی میشود.
- پایهگذاری جهتگیریهای سازمانی:
اكنون مدیران با بهرهگیری از نتایج تجزیه و تحلیل محیطی اقدام به تعیین جهتگیریهای سازمانی مینمایند. چهار عنصر اساسی در همین راستا «ماموریت سازمانی» (organizational mission )، «چشم انداز سازمانی» (Organizational Vision)، «ارزشهای سازمانی» ( Organizational Values) میباشند.این سه مفهوم به منزله اتصال دهنده عناصر سازمانی بوده، بیانگر ماهیت، چگونگی و نحوه جهتگیریهای سازمانی هستند.
مأموریت، معادل فلسفه وجودی، ارزش ها، به منزله اصول اعتقادی دیرپا و اساسی و چشم انداز، حكم تصویر زنده سازمان در آینده ای تعریف شده را دارد. اما وقتی دو یا چند نفر گرد هم میآیند تا با یكدیگر همكاری كنند، به تلاش مضاعفی برای رسیدن به این موارد نیاز است. برای اینكه یك گروه بتواند بهینه عمل كند، می بایست به ارجحیتها، اولویت ها، دغدغه ها و ذهنیات همگی آنها توجه شده باشد. به عبارت دیگر یك مدیر استراتژیست می بایست برای ایشان شرایطی را فراهم آورد كه افراد بتوانند عقیدهها و تصمیمات خود را در مورد ارزشها، مأموریت و چشم انداز خود و سازمان با هم مبادله كنند.
- هدف گذاری:
برای كلمه « هدف»(objective) در متون مدیریتی تعابیر بسیاری وجود دارد و البته در خارج از كتب مدیریتی نیز به معنای مختلفی استفاده می شود. حتی شاید بتوان ادعا كرد كه در مورد آن بیش از هر مفهوم برنامه ریزی بحث و نظر وجود داشته است. تعریف اسكات (scott) از هدف به شرح زیر است:
« اهداف» ، بیان كننده منظور (purpose) برنامه ریزی در طرح ها و برنامه ها هستند.آنها در چارچوب فرایند برنامه ریزی تدوین شده، ایده های مبهم و تجربی را به منظورها و نتایج مشخص تبدیل میكنند. هدفگذاری جزء لاینفك یك برنامهریزی است ، اگرچه ممكن است اهداف به صورت نا آگاهانه تعریف شده باشند.
اهداف سازمانی مقاصدی هستند كه سیستم مدیریت باز در جهت آنها حركت می كند. ورودی ها، فرایندها و خروجیهای یك سازمان همگی در راستای رسیدن به اهداف عمل می كنند. اهداف سازمانی مناسب منعكس كننده منظور یك سازمان هستند. به عبارت دیگر مستقیما ً از مأموریت سازمان منتج می شوند. سازمان ها برای منظورهای متفاوتی وجود دارند و بنا براین دارای اهداف خاصی هستند.
«آنسوف» به اهداف به منزله ابزارهای تصمیم گیری خاصی نگاه می كند كه مدیریت را به سمت ارزیابی عملكرد سازمان در رسیدن به منظورها سوق میدهد. طبق نظر « دراكر» هر سازمان می تواند اهداف متعددی داشته باشد. در این راستا از دیدگاه «هامبل» (Humble) مدیریت بر یك سازمان میسر نیست، مگر با مدیریت بر اهداف سازمان، شامل برنامه ریزی برای رسیدن به اهداف مورد نظر، اجرای فعالیتهایی در راستای رسیدن به اهداف مورد نظر، بررسی نحوه عملكرد در رسیدن به اهداف و در نهایت اقدام اصلاحی برای دستیابی كارآمد و اثربخشتر به اهداف سازمانی این نظریه امروزه به عنوان «مدیریت ازطریق اهداف» یا‹Management by objective-MBO› مطرح است.
- تعیین و تدوین استراتژی ها:
مدیران پس از تجزیه و تحلیل محیط، تعیین جهت گیری سازمانی و تعریف مأموریت، ارزشها، چشم انداز و اهداف سازمانی آماده تعیین استراتژی های سازمانی می باشند. تعیین استراتژی عبارتست از فرآیند تعیین زمینه های عملكرد مناسب جهت دستیابی به اهداف سازمانی در راستای مأموریت و فلسفه وجودی سازمان. به عبارت دیگر استراتژیها میبایست تحلیلهای محیطی را منعكس كرده و منتج به رسیدن به مأموریت و اهداف سازمانی شوند. روشها و مدلهای تعییین استراتژی به تبع مدیریت استراتژیك، ازیك تكنیك و دستورالعمل خاص پیروی نكرده، هریك حاوی یك مفهوم و یك بینش هستند. در این راستا مدلهای برنامه ریزی استراتژیك بسیاری موجود می باشند كه انتخاب آنها با توجه به ماهیت شركت، وضعیت صنعت مربوطه و شرایط محیطی صورت می پذیرد. بنابراین میتوان ادعا كرد كه در هر شركتی كه مدیریت استراتژیك پیاده شده است، یك مدل برنامهریزی استراتژیك منحصر به فرد به كار رفته است كه در آن عملاً از یك یا چند مدل برنامه ریزی استراتژیك كلاسیك استفاده شده است.
- بسترسازی و اجرای استراتژی ها:
بسترسازی و اجرای استراتژی ها پنجمین مرحله از فرایند مدیریت استراتژیك است كه استراتژی های تدوین شده را به مرحله اجرا می گذارد. اما بسترهای كارآمدی كه مدیران بنا نهاده اند، بدون یك اجرای منظم و برنامه ریزیشده عملاً بیفایده است. جهت اجرای موفقیت آمیز استراتژی ها به چهار مهارت بنیادین نیاز است:
الف) مهارت تعامل (Intracting skill) : كه عبارتست از توانایی اداره كردن افراد طی اجرای استراتژی. مدیرانی كه ترس ها و ناامیدی های سایرین در رابطه با اجرای یك استراتژی جدید را درك می كنند، آمادگی این را دارند كه بهترین اجرا كننده باشند. این مدیران تأكیدشان بر اعضای سازمان و گفتگو برای یافتن بهترین روش به اجرا درآوردن استراتژی است.
ب) مهارت تخصیص(Allocating skill) :كه عبارتست از توانایی تهیه و تدارك منابع سازمانی ضروری برای اجرای یك استراتژی. مجریان موفق استراتژی ها دارای استعداد زیادی در برنامه ریزی امور، بودجه بندی مالی و زمانی و تخصیص سایر منابع بحرانی می باشند.
ج) مهارت نظارت monitoring skill) ) :كه عبارتست ار توانایی استفاده از اطلاعات برای مشخص كردن این امر كه آیا مانعی بر سر اجرای استراتژی به وجود آمده است یا خیر.
مجریان استراتژی ها در صورتی موفق میشوند كه سیستمهای بازخور اطلاعاتی بوجود آورند و پیوسته از وضعیت اجرای استراتژی ها گزارش بگیرند.
د) مهارت های سازمانده(Organising skill): كه عبارتست از توانایی ایجاد یك شبكه از افراد در سرتاسر سازمان كه می توانند به هنگام بروز مشكل در اجرای استراتژی، به حل آن مشكل كمك كنند. مجریان موفق این شبكه را طوری طراحی می كنند تا افرادای را كه در بر میگیرند، بتوانند از عهده انواع خاصی از مشكلات قابل پیش بینی برآیند.
به طور كلی، اجرای موفقیت آمیز یك استراتژی نیازمند افراد كارآمد، تخصیص منابع موردنیاز، نظارت بر روند اجرا و حل به موقع مشكلات برخاسته طی اجرا می باشند و شاید بتوان گفت كه تجربه ثابت كرده است كه دانستن اینكه چه افرادی می توانند مشكلات را حل كنند و قادرند به محض بروز مشكلات به رفع آنها بپردازند، از مهمترین ضروریات می باشد.
- كنترل استراتژیها:
كنترل استراتژی به عنوان آخرین گام مدیریت استراتژیك، شامل نظارت و ارزیابی فرایند مدیریت استراتژیك به عنوان یك كل بوده، نقش تضمین عملكرد مناسب این فرایند را دارا می باشد. كنترل تمامی ابعاد تجزیه و تحلیل محیطی، پایهگذاری جهت گیری های سازمانی، تعیین و تدوین استراتژی ها، اجرای استراتژی ها، حتی نحوه كنترل استراتژی ها را در بر دارد. شایان ذكر است كه جهت اجرای استراتژی ها می بایست آنها را به تاكتیك و برنامه های عملی مربوطه تقسیم نمود. پرواضح است كه استراتژی ها قابل كنترل نمی باشند، مگر اینكه برنامه های عملی مربوطه اجرا و كنترل شوند.
در رویكرد استراتژی یك اصل قوی و بدون تغییر وجود دارد و آن تمركز است. اگر بخواهیم در همه كارها قوی باشیم، در هیچ كاری قوی نخواهیم بود. این اصل ناشی از محیط رقابتی و محدودیت است و اصولاً استراتژی زاییده این دو عامل است.
روند تكامل استراتژی در بستر رویكردهای مختلف تحقق یافته است و رویكرد استراتژی را حاصل یك فرایند تحلیلی و قاعدهمند میدانند.درون مایه اصلی این روشها تنظیم عوامل درونی(نقاط ضعف، نقاط قوت) و عوامل درونی (فرصتها و تهدیدها) به منظور بهرهمندی از منابع نهفته در فرصتها (یا اجتناب از زیانهای نهفته در تهدیدها) است.
رویكرد تجویزی، ذهن انسان را در قالب یك فرایند گام به گام به پیش میبرد و این خود مانع بزرگی برای پرواز ذهن به اوج خلاقیتها میباشد.
طرفداران رویكرد توصیفی، شیوه تحلیلی در تدوین استراتژی را مردود دانسته و بر این باورند كه فرایندهای گام به گام از پیش تعریف شده نمیتوانند ما را به تصمیمات درست استراتژیك هدایت كنند. یك استراتژی بدیع، خلاق و اثربخش الزاماً از روشهای قاعدهمند حاصل نمیشود. «گری هامل » 5 توصیه اساسی را در فراهم كردن زمینه خلق استراتژی اثربخش پیشنهاد میكند: پیشنهادهای جدید، گفتگوهای جدید، احساسات جدید، دیدگاههای جدید و تجارب جدید.
استراتژی به دو بخش اصلی تفكیك میشود: فرصتیابی استراتژیك، راهیابی استراتژیك. فرصتیابی استراتژیك معمولاً از ملاحظه یك پدیده آغاز شده و به درك فرصتهای استراتژیك میانجامد. راهیابی، راهكارهای استراتژیك برای دستیابی به منافع استراتژیك را مشخص میسازد. برای راهیابی استراتژیك دو رویكرد كلی وجود دارد: قاعدهروی و قاعدهشكنی. قاعدهروی به تلاش برای یافتن راهكارهایی اطلاق میشود كه برمبنای قواعد حاكم شكل گرفتهاند. در رویكرد قاعدهشكنی، برای حل گلوگاه استراتژیك، تغییر قواعد موجود به قاعدهای كه شانس استفاده از فرصت را برای سازمان افزایش دهد مورد توجه قرار میگیرد.
استراتژی برنامه نیست ولی برای ظهور، رشد و اثربخشی نیازمند برنامه است. هیچ سازمانی را نمیتوان صرفاً با استراتژی اداره كرد. برنامهریزی، زیربنای ادارة سازمانها است. «استراتژی» و «برنامه» دو ابزار مدیریتی مكمل یكدیگر هستند. ساختار تحلیلی استراتژی از سه بخش اصلی تشكیل میشود: فرصتیابی استراتژیك، تحلیل گلوگاه، راهیابی استراتژیك. این ساختار روند تكوین استراتژی را بیان میكند. در رویكرد استراتژی اثربخش، هیچ الگوریتمی برای دستیابی قطعی به یك استراتژی وجود ندارد. درعوض این ایجاد بصیرت نسبت به چگونگی تكوین استراتژی است كه استراتژیست را در جهت بهرهبرداری از تفكر استراتژیك خود هدایت میكند.
مدیریت استراتژیك ، فرایند تصمیم گیری است كه جهت های دراز مدت سازمان و همچنین اجرای آن تصمیمات را معین می سازد. مدیریت استراتژیك فرایندی است كه به وسیله آن مدیران برای دراز مدت فعالیت های سازمان را تعیین كرده ، اهداف عملیاتی ویژه ای را مشخص و استراتژی های نیل به این اهداف را با توجه به شرایط داخلی و خارجی طراحی و برنامه های عملی برای اجرای استراتژیها را انتخاب می كنند. مدیریت استراتژیك فرایندی پویا است، زیرا هر بخش از این فرایند ، پرسشی اساسی را به دنبال خواهد داشت. آیا باید به همین ترتیب ادامه داد و یا نیاز به تغییر وجود دارد؟ تغییر در موقعیت سازمانها (محیط داخل و خارج) و ا’فت و خیز عملكرد مالی آنها ، نیروهای فشار همیشگی برای تغییر و تنظیم مجدد استراتژیها هستند. به بیان دیگر مدیریت استراتژیك با تصمیم گیری راجع به استراتژی و برنامه ریزی چگونگی به اجرا درآوردن آن در ارتباط است و می توان سه عنصر عمده برای آن در نظر گرفت. نخست ، تجزیه و تحلیل استراتژیك كه طی آن استراتژیستStrategist) ) به دنبال درك موقعیت استراتژیك سازمان است. دوم ، مرحله انتخاب استراتژیك است كه با فرموله كردن راههای عملی ممكن ، ارزیابی و انتخاب بین آنها سر و كار دارد و در نهایت اجرای استراتژی است كه به برنامه ریزی و چگونگی اجرای استراتژی برگزیده مربوط می شود. هر چند در عمل این مراحل شكل خطی ندارند و در ارتباط با یكدیگر و به موازات هم انجام می گیرند. به عنوان مثال ممكن است یك شیوه ارزیابی استراتژی با اجرای آن شروع شود.
اهدافی كه به مدیریت ارشد در مدیریت استراتژیك كمك میكنند عبارتند از:
- دیدگاهی استراتژیك در مورد تجارت داشته باشیم.
- درك بهتری از محیط رقابتی بیافرینیم.
- روشهای گوناگون مدیریت را درك كنیم.
- اخلاق مدیریتی را گسترش دهیم.
- وجوه كلیدی فرهنگ و چگونگی تاثیر آن بر تصمیمگیری را درك كنیم.
به این ترتیب ، انتخاب و اجرای استراتژیك توأمان صورت می گیرد. همچنین احتمال دارد تجزیه و تحلیل استراتژیك یك فعالیت مداوم باشد كه در نتیجه با اجرای آن تداخل خواهد داشت. لكن مدیران برای موفقیت در سیستم های برنامهریزی می بایست همواره به تمایزهای بین برنامههای استراتژیك و برنامههای عملیاتی توجه داشته باشند. این تمایزها به شرح زیر می باشند:
1- از آنجا كه مدیران ارشد نسبت به مدیران میانی معمولاً درك كلی بهتری از سازمان دارند و مدیران میانی نسبت به مدیران ارشد از جزئیات عملیات روزمره سازمان بیشتر مطلع هستند، برنامههای استراتژیك معمولاً توسط مدیریت ارشد و برنامه عملیاتی توسط مدیریت میانی تدوین می شوند.
2- برنامه ریزی استراتژیك در كنار تجزیه و تحلیل آینده مطرح است؛ در حالی كه برنامه ریزی عملیاتی به تجزیه و تحلیل عملكرد روزمره سازمان برمیگردد؛ لذا گردآوری داده های پایه برای برنامه ریزی استراتژیك به مراتب مشكل تر از گردآوری داده برای برنامه ریزی عملیاتی است.
3- از سوی دیگر از آنجا كه برنامه های استراتژیك مبتنی بر پیش بینی آینده و برنامه های عملیاتی مبتنی بر شرایط موجود در یك سازمان می باشند، غالباً برنامه های عملیاتی نسبت به برنامه های استراتژیك مشروح تر می باشند.
4- برنامه ریزی استراتژیك متمركز بر بلند مدت و برنامهریزی متمركز بر كوتاه مدت است. به عبارت دیگر برنامهریزی استراتژیك در دوره زمانی بلندتری نسبت به برنامه ریزی عملیاتی مصداق پیدا می كند.
در دنیای امروز، مدیریت خوب لزوماً به معنای مدیریت خوب استراتژی است. برخورداری از بینش استراتژیك در رویارویی با مقوله مدیریت و فراگیری آن كه چگونه می توان ابزار تجزیه و تحلیل استراتژیك را در تنظیم و بر اجرای استراتژی به كار گرفت، مدیران را با چشم اندازهای جدیدی برای رهبری سازمانهای خود مواجه می سازد. مسایل مربوط به حركات استراتژیك جدید و پیاده كردن صحیح آنها در داخل سازمانها، اولویت های مهمی را در دستور كار مدیران به خود اختصاص میدهد. تجزیه و تحلیل استراتژیك رسمی و مرور سالانه استراتژی از جمله فعالیتهای استاندارد در اغلب شركت هایی است كه مدیران حرفه ای آنها را اداره می كنند. در حال حاضر بخش چشمگیری از ادبیات نوین مدیریت را مفاهیم استراتژیك ، تفكر استراتژیك، روشهای تجزیه و تحلیل استراتژیك و دیگر مباحث مربوط به سازگار كردن عملیات داخلی موسسه با نیازمندی های استراتژیك، تشكیل می دهد. از این رو شناخت ماهیت مدیریت استراتژیك و اجزای آن برای همه كسانی كه می خواهند به گونه ای قدم در وادی مدیریت گذارند ، ضرورت دارد.
مزایای مدیریت استراتژیك :پژوهشهای انجام گرفته ، مزایایی را برای تفكر استراتژیك و تعهد عمیق به فرایند مدیریت استراتژیك قایل است، از جمله تفكر و تعهد استراتژیك :
1- سطوح مختلف مدیریت سازمان را در تعیین اهداف، هدایت و راهنمایی میكند.
2- شناسایی و پاسخگویی به موج تغییرات، فرصتهای جدید و تهدیدات در حال ظهور را تسهیل می كند.
3- منطق مدیریت را در ارزیابی نیاز به سرمایه و نیروی كار تقویت می سازد.
4-كلیه تصمیم گیریهای مدیران در زمینه استراتژی را در كل سازمان هماهنگ می نماید.
5- سازمان را قادر می سازد كه موقعیت واكنشی (Reactive) خود را به وضعیت كنشی وآینده ساز (Proactive) تبدیل كند.
مزایای فوق به سازمانها توانایی آن را می بخشد كه به جای آن كه صرفاً پاسخگوی نیروهای رقابتی بوده و در مقابل شرایط متغیر حاكم بر خود واكنش نشان دهند، خود بر آنها تأثیر گذارند